مذھب امروزه خوار و خفیف شده و حکم سنگ تیپا خورده ای را یافته که ھر لایعقلی تیپایی را وقت و بی وقت روانه اش می کند، غافل از اینکه مذھب در طی تاریخ ھمواره انقلابی بوده علیه وضعیت اسفناک گذشته و ھمواره شروعی داشته از طبقهء فرودست و بمرور این حرکت سادهء رھایی بخش جوامع را چنان متاثر نموده که بمرور توسط اغنیای فاسد استھاله و از مسیر ابتدایی دور افتاده است و سپس از درون ھمین سامانهء فاسد باز پیامبری و مذھبی نو پدید آمده است که در ذات ھمان مذھب کھنه است که عصیان اکثریت فرودست بی چیز علیه فرادست فاسد است و فرادستی که ھمواره مذھب کھنهء استھاله شده را رھبری و با مذھب نو به مخالفت می پردازد و اینگونه است که به تعبیری یکصد و بیست و چھار ھزار مرد تنھا پیامبر می شوند و چه تعداد اولیاء و چه تعداد انقلابی آمده اند و رفته اند و ھمه در ماھیت و ذات یک چیز را بیان نموده اند اما در فرم و شکل متفاوت، مثل ھمان داستان انگور و عنب و اوزون، اما از آنجا که ھم یکدیگر فھمی وجود نداشته و ھم سالوسان فرصت طلب مھلت نداده اند که یکدیگر فھمی پدید آید پس مذھب ھم چوب دو سر طلا شده است و آش نخورده و دھان سوخته شده است، اگر رل و نقش انقلابیش را عیان سازد که وا مصیبت تکفیر و توھین و انحراف نصیبش می شود و اگر از کنار این مطلب بگذرد و نادیده بگیردش خود فروش است و منفعل و لایق تحقیر و توھین. راستش مذھب ھمواره با بشر بوده و خواھد بود فقط شکلش متفاوت می شود حتی در آنجایی که بیخدایی و بی مذھبی اعلان می شود، خود نیز نوعی مذھب است که در ذات باز ھمان انقلابیست علیه جریان منفعل نامراد. النھایه مذھب انقلابیست علیه جریان منفعل نامراد و در تمامی شیوه ھایش باید ھمواره رصد شده و تازه گردد و این کالبد نو نیازمند خونی تازه است که در قالب اندیشه ھای نو در رگھای آن جریان می یابد، پس ھمه بنوعی درگیر مذھب ھستند و باید بجای باد به غبغب انداختن و فیگور لامذھبی گرفتن و خود را آزاد اندیش دانستن به اندیشه ھای ھم احترام گذارده، فصل مشترک و ذات مذاھب گوناگون را یافته و مابقیشان را دور بریزیم که این تنھا راه رستگاری بشر می باشد.
بھزاد جعفری
این مطلب زمانی به ذهنم خطور کرد که مطلبی می خواندم در مورد اینکه بتازگی برای ازدواج برخی مردان و خانواده هایشان در موقع ازدواج از خانم مورد علاقه شان می خواهند که گواهی باکرگی از پزشکی قانونی بیاورند، می دانستم اما برای اطمینان از چرایی اینکار اندکی دقیق تر شدم، خانوادهء داماد البته نیتشان بقول قدیمیها در دست اول بودن و فابریک بودن دختر نیست چه اگر این بود باز اندکی قابل تحمل بود، نیت پشت این آزمایش در اینست که از این حربه بهره برده اگر در دورهء نامزدی و عقد مفارقتی صورت گرفت نیم مهریه را پرداخت کنند و آش نخورده و دهن سوخته نشوند، از آنطرف برایم سئوال پیش آمد که چرا عروس خانم و خانوادهء محترمش تن به چنین خفتی می دهند، با اندکی غور متوجه شدم آنها نیز فکر آینده را می کنند چه با این گواهی هم از مظان اتهامات آینده بری خواهند شد و هم اینکه اگر در دوره پیش از حجلهء رسمی، اتفاقی افتاد و پس از آن این رابطه به سرانجام نرسید حداقل مهریه شان بطور کامل لحاظ شود. خلاصه که برایم جالب بود این بازی روزگار، روابط زن و مرد از فرم غریزی آن که به شکل یافتن جفت و کاملاً حیوانی شروع شده است و در دورانی به آرمانی ترین شکل آن که به رمانتیسیسم از دید من زیبایی منتج شد، امروزه به چه خفتی به درجهء بازاری رسیده است که این رابطه، که حتی در دورانی آنرا در مذاهب بشکلی تقدیس می کرده اند و در اندیشه های نوین نیز سعی شده که در تعریف آن، بسیار محتاط رفتار شود بدین درجه از هبوط رسیده که کاسبکارانه با آن برخورد می شود. اما راستش بیشتر که اندیشیدم، به این باور رسیدم که این گذار و رسیدن بدینجا چندان هم عجیب نیست، باکرگی همیشه جذاب بوده است و اولین نفر بودن نیز همینطوراست، اگر به طرفین بقبولانیم که تو اولین هستی که من تو را در بر می گیرم و با تو همبستر می شوم این موضوع راستش از نظر روانی واقعا احساس خوبی برای طرفین در وهلهء اول ایجاد می کند اما حقیقت این است که با گذشت روزگار موضوعیت خود را از دست می دهد، چرا که زندگی آنقدر آدم را در تند باد مسائل قرار می دهد که این موضوع اصلا در یاد هم نمی ماند. سئوال پس برای انسان چه چیز باید در یک فرد موجود باشد تا آن فرد واجد شرایط ازدواج باشد؟ پاسخ به این سئوال این است که باید راستی آزمایی کنیم که طرف مقابلمان به باکرگی ذهنی و دوام آن معتقد نباشد! یعنی چه، یعنی معتقد نباشد که وقتی با آدمی زندگیی را شروع می کند در تمامی موارد آنفرد باید الی لابد باکره بماند، باید عاشق ما بماند، باید در کردار و گفتار و اندیشه همانطوری باشد که ما روز یکم دیدیم و پسندیدیم. باید باور داشته باشد زندگی موجود زنده ایست که بنا به روزگار درست مانند آدمی دچار نوسانات می شود و از دورهء خامی و کودکی به بلوغ می رسد و پخته می شود و در نهایت زوال می یابد، پس هیچ چیز و هیچکس در باکرگی نمی ماند و اصولا باکرگی مطلبی نیست که داشتنش مایه مباهات و نداشتنش سرشکستگی ابدی را بدنبال داشته باشد، اما راستش یک اما اینجا هست باکرگی همانطوریست که اکنون بیان نمودم اما در این مفهوم باکرگی که داشتن یا نداشتنش امتیازی محسوب نمی شود، نوعی از باکرگی را باید جدا نمود و آن باکرگی اندیشه است، که متاسفانه یا دیده نمی شود و یا دیر دیده می شود و یا در بدترین حالت آنرا امتیازی دانند که طرف مقابلشان از آن بر خوردار است. بگذارید با مثالی این مطلب را روشن کنم، انسان بندهء شرایط، جغرافیا و زمان است، یعنی چه بسیار اعمالی که در زمانی حسن محسوب می شوند اما همان مطلب در زمان دیگر و یا حتی در همان زمان در جغرافیای دیگر آن مطلب نه تنها حسن نیست بلکه یا صاحب ارزش نیست و یا حتی قبیح است. انسانی که باکرهء ذهنیست نمی تواند این مفاهیم را درک کند و هر آنچه را که شرایطش برایش تعریف کرده الی الابد با خود همراه دارد ونه آنرا اندکی تغییر میدهد ونه ازحدت وشدت آن می کاهد، برای او اگر کس یا چیزی خوب تعریف شود در همهء ادوار خوب می ماند و بالعکس، او اصولا باور ندارد که اندیشه و قضاوت، محصول دانش و تجربه است، یعنی هر چه روزگار بر انسان مترتب شود و انسان اگر در مسیر دانش و تجربه قرار داشته باشد، بصورت طبیعی این انسان باید هیچگاه نسبت به دیروزش راضی نباشد نه بدین مفهوم که آنرا تخطئه کند بلکه بدین مفهوم که هر چه روزگار می گذرد بسبب آموختن و دیدن روزگار بهتر و واقعی تر می شود و این بسیار لذت بخش است، در حالی که انسان باکره همه چیز را فریز شده در حالتی که تصور می کند بهترین است می خواهد و اینگونه می شود که بودن با باکرهء مغزی به مرور انسان را مبدل به موجودی می کند که یا به افسردگی می رسد و یا چیزی می شود مشابه همان فرد. البته باز این مطلب را از ولنگاری باید جدا کرد، برخی فکر می کنند ولنگاری همان نقطهء مقابل باکرگی مغزیست و آنرا در لباس زیبایی که از آن تحت عنوان آزادی فردی یاد می کنند نمایش می دهند، نه اینها دو مفهومی هستند که هر دو در یکطرف قرار می گیرند و نقطهء مقابل این دو آنست که طرفین یک زندگی و یا ماجرا هر دو در نهایت احساس برندگی داشته باشند و این همان است که اگر در زندگی بدان رسیدیم، یعنی عشق و زندگی را در بهترین حالتش در یافته ایم. پس در آخر بجای یافتن باکرگی تن یکدیگر و افتخار بداشتن آن بسنجیم که طرف مقابل از طایفهء معتقدان به باکرگی عقلی نباشد و باکرگان عقلی و پیروانش را در هر کجای زندگیمان که هستند دور بیاندازیم.
بهزاد جعفری