نوشتهء دکتر بھزاد جعفری
شخصی پرسید:
- دنیا چیست؟
- ما برای چه آمده ایم؟
- خدا چیست و اگر وجود دارد چرا اجازه می دھد ما آسیب ببینیم و آدمھا را از دست بدھیم؟
- چرا برخی از ما در روانشان آسیب زدن به دیگران وجود دارد و آیا ما باید سفید باشیم به مفھوم اینکه به دیگران محبت بکنیم و آیا باید حتی به دشمن محبت کرد و اصولاً جھان چیست؟
= اما در اندک زمانی ذھنم را متمرکز می کنم تا پاسخی در خور بدھم، اما این مفاھیم مسائل بشر از روزی که اندیشه اش را می دانیم بوده تا روزی که حیات ادامه داشته باشد، دوام خواھد داشت، بنابر این بایسته آن بود که من ماھھا روی این مفاھیم کار کنم و اندیشه ھای بشری و پاسخھایشان را دسته بندی نموده، سر آخر نظریه خود را بیان دارم، اینکار شاید در آینده توسط خودم صورت گیرد، اما در این مقال کوتاه ببینم ذھنم چه تراوشاتی می کند تا بلکه به خودم اندکی امیدوار شوم! و اما از دو سوی می توان به این گرداب ھایل وارد شد که سویه اول بر جھان خدا ناباوران قدم خواھیم گذارد و در سویه دوم مدار خدا باوران را طی خواھیم کرد.
- و اما در رویهء خدا ناباوران که خود را متصف به علم می دانند، آنھا موجودات را بر فرضیه ھایی که شاخص آنھا نظریه داروین است می آویزند و بعد با امتزاج این نظریه و بیگ بنگ، تکامل را مادر تمام این اتفاقات می دانند و تا جایی که خاطرم ھست برای قبل از آن پاسخی ندارند، بدین مفھوم که علت حدوث انفجار اولیه چیست و منشاء آن در کدام منطق علمی نھفته است. آنھا باور دارند انسان حیوانیست که در این روزگاران فعلی در ایده ال ترین نقطهء کمال خود بواسطهء تکامل رسیده است که البته این مطلب در مورد دیگر موجودات نیز صادق است، اما آنھا پاسخ نمی دھند چرا در روند تکامل تنھا انسان این حیوان ھمانند با دیگر حیوانات گوی سبقت را از دیگران می رباید و به کدامین استعداد نھفته در خویش که منشاء عقلی ھم داشته باشد بر دیگر موجودات تفوق می یابد و در رأس ھرم حیات قرار می گیرد، در دیدگاه این دسته از انسانھا جھان بر مدار حادثه خلق و بعد بر مدار اندیشه ھای مختلف که ھمه در گرد و گوش بقاء است می چرخد و تا امروز که بشر مدرن قوانین را خلق می نماید تا زندگی را به انجام رسانیده، در نھایت به ھمان عناصر سازنده باز گردد. معنا و مفھوم زندگی در این طیف این است که حال در پی حادثه آمده ایم پس به ناچار آنرا با کیفیت نمائیم تا حداقل در بودنمان در این شمایل لذت ببریم و در ضمن نسلمان را در قالب کدھای ژنتیکی تا ابد مانا نمائیم و به آرزوی ابدی بشر در این شکل فعلا جامهء عمل بپوشانیم.اما در فرضیه دوم عقل محض که البته او نور کامل نیز ھم ھست و او خالق است که بوده، ھست و خواھد بود و بر او زوالی ھم نیست جھانی را خلق نموده، چون او خالق است و خالق در خلقت معنا می یابد و یکی از اشکال خلقت او ابناء بشر است که اتفاقا مھمترین تیره و اشرف مخلوقات است، البته می توان در فرضیه خداباوری، باور چند خدایی را نیز در نظر داشت که البته آنھم فضاھای خالی و مشکلات عدیدهء خود را دارد که در این مقال نمی گنجند و اما خدای واحد که از صفات او خلقت است انسان را می آفریند تا این میوهء نورس که برخلاف دیگر موجودات که استعداد پرستش با شعور ندارند، اینکار را بر عھده بگیرد، البته که حضرتِ باریتعالی مستغنیست از لذت پرستیده شدن، اما او موجودی را می آفریند که پرستش او را به دلیل شناخت ذات اقدسش با رغبت خویش بر عھده گیرد و در این میان از این رھگذار زندگی نام پلی می سازد برای رسیدن بدان مرتبتی که شایسته زندگی در اعلی علیین می گردد و اما چه نیازی به این خلقت است، ھیچ، اما خالقِ کامل باید از ھمه نوعی که با ذھنِ الکن بشری تصور توان کرد، خلق نماید تا بر او نقصانی نباشد، اما خالقِ قادر، ھمه چیزی را که بشرِ خواھان عروج نیاز دارد به او تفویض نموده در یک چھارچوبی که در حیطهء قدرت لایزالِ خویش است حتی او را قادر به خلق می سازد، خالقی که البته ابزار خلق دارد و نه مثل خودش خالقِ از ھیچ است که برای آن بودن عقل کامل و نور تمام نیاز است که آن یکیست و نمونهء دیگری نیز ندارد. اما انسان مخلوق بر مدار قوانین کلی که عقل محض در اختیار او می گذارد مسئول است تا در مسیرھایی که خود می یابد، از ابتلائاتی که خود می آفریند و در ھمان چھار چوب خواست ذات اقدسش می باشد مدارج روحی- جسمی را طی نموده تا لایق جنان یا ھمان بھشت که ھمنشینی با حضرتش می باشد، گردد. اما چگونه می توان به آنجا رسید، عقل سلیم می گوید، برای رسیدن باید جامعه ای ساخته شود بر مدار اندیشه ای که ھم مھربانست و ھم ظالم، ھم رحیم است و ھم قادر، یعنی مخلوطی از نقیضین و اضدادست، جامعه ای که آحادش باید در خود ھمهء اینھا را داشته باشند و در خودشان آنھا را به تعادل برسانند که به این سیر و سلوک، تربیت می گویند، که ھم شرط بقاء و ھم شرط رسیدن به کمالست، فراموش نشود که ما در قیمومیت ارادهء ذات اقدس الھی با مسئولیت خویشتنیم و به ارادهء خویش مسیر ارتقاء یا سقوطمان را انتخاب می کنیم یعنی انسان در طول ارادهء خداست بدین معنا که ھر آنچه ما می کنیم محصول ارادهء اوست اما او ناظریست که تفویض قدرت نموده به شرط ھا و شروطھا، او به ما استعداد توازن را داده تا با استفادهء بھینه در سدرة المنتھی به لذت بنشینیم و یا در مذلت جھنم از دوریش رنج و عذاب ببینیم، او عقل محض است که جھانی آفریده که در طی آن بشر خود معبر خویش را می سازد به ھر سویی که می خواھد و خود نیز تاوانش را داده یا پاداشش را دریافت می دارد. بدین صورت انسانی که خلق شد، برای بقایش راه او را یافت و در این میان البته پستی و بلندیھایی دید و البته در برابر ھمنوع کنشھا و واکنشھایی داشت در نھایت اگر انسان متوازن متعادلی باشد دست در دست ھمنوع خود به سلامت از این دشت عبور می کند و اگر متوازن و متعادل ھم نباشد که بر او حرجی نیست، اما از بابت عرف اجتماعی او را به اشکالِ مختلف متنبه می سازند و ما تنھا باید به حرکت فردی و اجتماعی به سمت او حرکت کنیم، در این میان از دست دادن و به دست آوردنھا ھمگی برای رسیدن به اوست پس باید تحمل نموده تسلیم بود، چه گفته اند که مسیر رسیدن به ملکوت از رنج و دشواری می گذرد.