بهزاد جعفری
بهزاد جعفری

بهزاد جعفری

پایتخت

سریالی ساخته اند بنام پایتخت، روزی که شروع شد در فصل اول خانوادهٔ کارگر ضعیفی را به تصویر کشید که در عین ضعف مالی و فرهنگی، مناعت طبع داشت، فرصت طلب و دوسویه باز و کثیف نبود، رنگ سادگی داشت و این تقابل سادگی و فرهنگ پائین با اجتماع موجبات فرح و شادی لحظه ای می شد و پس از دیدنش برای لحظاتی حس خوبی داشت و بعد هم فراموش می شد.

اما در چند فصل اخیر بویژه دو فصل اخیر و فصلی که در نوروز ۱۴۰۴ در حال پخش است، بازی بی نهایت ضعیف بازیگران در کنار فیلمنامه ای که در غایت توهین است به انسان و اندیشۀ انسانی، حتی اگر بگویند موقعیت احتمالی یک در میلیون را ژانر تخیلی در نظر بگیرید که ما از درون آن یک درام در آورده ایم، برای وقاحت فامیل و دوست که سعی در نابودی خانواده دارند با کلمات و رفتارهای تهی و سبکسرانهٔ زن و مرد سریال چه توجیهی دارند.

مادری از همان خانواده‌ که خواهر خانواده هم هست، بعد از شوهری که اگر نگوئیم عاشقانه، اما ساده با او زندگی کرده است، به دنبال مردی با سابقهٔ مشعشع خروس بازی و ولگردی که در نهایت زندگی خودش را نتوانسته نگه دارد و از قضا با شوهر مرحومش دوستی هم داشته له له می زند و تازه این مرد دوزاری او را پس می زند.

زنی تازه ره یافته به سریال که قرار است استثنایی باشد و اصلأ دانشمند است و حتی جزء آن دانشمندان کمتر از ۰.۱ درصد که فضانورد است، به تنگ مردی ابن الوقت و پاچه ورمالیدۀ سطحی و آبکی که حتی از فهم مفاهیم ساده هم ناتوان است، خورده، حالا چه موضوعی در میان اینها جریان دارد، عشق، همان کششی که قرار است انسان ساز باشد، اما با کدام انسان، دزدانی بالقوه که به خویش و تبار هم رحمی ندارند و به خانه ای که در آن نان خورده اند هم رحمی ندارند، حالا شاید بگویند در ادامه شاید متنبه شده مسیر درست در پیش بگیرند، واقعاً جالب است انسان امنیت روانی خانواده را بهم بزند و تمام مرزهای خلاف اخلاق را در نوردد که در بزنگاه فلاکت توبه کند، واقعاً به چه قیمتی!

برادر بزرگ خانواده که همه چیز را در سیخ و سنگ می بیند چه لزومی دارد در درام حتی لحظه ای باشد، اگر درس عبرت می خواهیم ایجاد کنیم که اعتیاد با خانه و خانواده و شأن آدمی چه می کند صحنه ای از نمایش این برادر مفلوک کفایت کامل داشت، دیگر اصرار و ابرام بر این موضوع یعنی چه!

از اصطلاحات لمپن مأبانه که در دهان کارکترها ول می چرخد دیگر آدم شرمش می آید حرفی بزند.

جوان ـ پسر خانواده هم که بفرموده منبع تولید کود است و اصلأ کسی نیست از اینها بپرسد، به او چه داده اند که از او توقع دارند، طلا پس بدهد.

دختران خانواده هم که طبق معمول در پی شوهر در آسمان و زمین می گردند مبادا که سنت حسنهٔ ازدواج را هم در سریال که چه عرض کنم، دو ریال و یا شاید هم یک ریال جا نیندازند.

خلاصه تف به کارگردانی ضعیف، چهره های بدون اکت سالم، پدرسوختگی و پشت همندازی همهٔ کسانی که در این مجموعهٔ فشل شرکت داشته تا فصل هفت را بسازند و منی که از شنیدن و دیدن دقایقی از این سریال هم رنج می برم و ترجیح می دهم بروم و سریال فرار از زندان را برای چندمین بار ببینم، هر چند آنهم در فصلهای آخرش سست شد اما آن کجا و این کجا، به هر روی پول مملکت را که بردند و غارتمان کردند، فرهنگ مملکت را هم که با این برنامه های ترازشان به گند کشیدند، حالا تنها امید خود من هنوز به زبان فارسی و آثار قدماست که مجدد سر از خاک بر دارند و این کثافات را از تن و روان ما بشویند، شاید ما هم اندکی لذت را مزه مزه کنیم.


تکمله؛

این روزه زیاد یاد این ابیات از شکیببی اصفهانی می افتم که:


شبهای هجر را گذراندیم و زنده ایم

ما را به سخت جانی خود این گمان نبود

من کیستم از خویش به تنگ آمده ای

دیوانه  با خرد به جنگ آمده ای




                                          دکتر بهزاد جعفری

نظرات 1 + ارسال نظر
تراویس بیکل شنبه 16 فروردین 1404 ساعت 20:42 https://travisbickle4.blogsky.com/

حرص نخور

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد