مشکل ما در ایران خاطره سازی است، که آنهم ریشه در تاریخ، فرهنگ و نوع زیست ما دارد، عمومآ ما به دلیل سرکوب سیستماتیکی که در جامعه و خانواده می شویم و از طرفی نوشتن یادداشتهای روزانه هم در عموم ما معمول نیست یا پیوستگی بلند مدتی ندارد، آمال و آرزوهایمان را بعنوان خاطرات به یاد می آوریم و البته برخی از ما نیز با خاطره سازی بویژه با بزرگان برای خودمان دنبال رزومه سازی می گردیم که این هم در نوع خود جالب است، به هر روی از دوران به گمانم دبستان یا راهنمایی که در اوایل تا اواسط دههٔ شصت گذشت و من با این داستان سعدی از گلستان آشنا شدم، متأسفانه یا خوشبختانه هر وقت خواستم خودم را بفروشم یا به کسی بچسبانم تا موقعیتی پیدا کنم و به نان و نوایی برسم، این داستان از شیخ اجل از جلوی چشمانم رژه رفت و در ذهنم شروع کرد به هشدار دادن که؛
دو برادر یکی خدمت سلطان کردی و دیگر به زورِ بازو نان خوردی.
باری، این توانگر گفت درویش را که: چرا خدمت نکنی تا از مشقّتِ کار کردن برهی؟
گفت: تو چرا کار نکنی تا از مَذَلَّتِ خدمت رهایی یابی؟ که خردمندان گفتهاند: نانِ خود خوردن و نشستن به که کمرشمشیرِ زرّین بهخدمت بستن.
به دست آهک تفته کردن خمیر
به از دست بر سینه پیشِ امیر
عمرِ گرانمایه در این صرف شد
تا چه خورم صَیْف و چه پوشم شِتا
ای شکم خیره بتائی بساز
تا نکنی پشت به خدمت دو تا
بهزاد جعفری