بهزاد جعفری
بهزاد جعفری

بهزاد جعفری

میرزا ملکم خان

بهزاد جعفری:

وقتی نوشتهٔ میرزا ملکم خان را می خواندم که در باب تأسیس بانک و راه آهن التماس می کرد به ارکان نظام، که بابا می خندند به ما در فرنگ وقتی ادعای دولت داشتن می کنیم، از رنج آدمهایی که در غرب کار می کنند و یا برای مسافرت می روند و محتاج این صراف و آن صراف می شوند و آخر سر هم نوشدارو بعد از مرگ سهراب آیدشان می شود، می گفت، با تمام پوست و گوشت حس می کردم چه می گوید، چون در این خاک مشکلات و مصائب حل نمی شوند، فقط شکلشان عوض می شوند.


نتیجه ۱:

بیشعوری و دوزاری بودن دولتمردان و نفهمی مردمان الکی خوش، مسائلی هستند که همیشگی بوده و است و خواهد بود.


نتیجه ۲:

فشار خونم با خواندن کتاب ملکم خان نوشتهٔ اسماعیل رائین بالا می رود و امیدم به بهبودی اوضاع کشور کم و کمتر می شود.


نتیجه۳:

دست می برم به دیوان خواجه تا او سخن بگوید شاید آرام شوم که این بیت آمد؛


اَلمِنَّةُ لِلَّه که درِ میکده باز است

زان رو که مرا بر در او رویِ نیاز است

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد