دکتر بهزاد جعفری
افلاطون معتقد بود که دموکراسی سراب و فریبیست که بشر برای خودش ساخته، اصولا دموکراسی را حکومت نادانان معرفی می کرد، در اندیشهء او جامعهء آرمانی، جامعه ایست که فلاسفه در راس آن قرار می گیرندُ قانونگذار می شوند، به هر روی، برخی او را متهم به توتالیتاریسم و برخی او را به راسیسم متهم می کنند، هر چه باشد او مبتکرِ اندیشه ایست که هزاره ها از آن می گذرد و هنوز در له یا علیه او صحبت می شود.
یکی دیگر از افرادی که مورد توجهِ تاریخ قرار می گیرد و شاید بتوان گفت مهمترین فردِ ادیانِ ابراهیمیست، که هنوز طرفدارانش بصورت پراگماتیک به او وفادارند، محمد بن عبدالله است.
در تمامیِ این ادیان البته با کمی اغماض تمامیِ مباحث گردُ گوش خدا باوری می گردد اما در قرآن که مهمترین ارمغانِ محمد از جانب خداست با سه تیپ رفتار بر انسانها مواجه می شویم، پیش از ادامه پرانتزی باز کنم و بعد به مبحث مطرح شده باز گردم، همانطوری که گفتم افلاطون حکومتِ فلاسفه بر مردم را مهمترین شکلُ شمایل جامعهء آرمانی می داند و طبیعتا این مدل از آرمانشهر به مذاقِ هیچ جامعه ای خوش نخواهد آمد، چرا که جوامع را باید از قشرِ عظیم عوام، اندکِ دیکتاتورها و بسیار کمِ فلاسفه متشکل دانست که طبعاً این قشرِ اندک بخودی خود توانِ به عهده گرفتن مسئولیت اجتماعی را ندارند و به همین دلیل است که فلاسفه عموما مغضوبین جوامع هستند و سر بر دار می سپارند، پس تفکرِ این قشرِ مهمِ بشری تنها می تواند خاصیت تئوریک داشته باشد و از آن در قالب آرمان یا رویا نامبر شویم.
اما در طولِ این تفکر، یعنی حکومتِ فلاسفه بر جوامع، خواهی نخواهی، در تفکرِ خدا محور پیامبران ظاهر می شوند، در ابتدا آنها نیز بدنبال مدینهء فاضله می گردند شهری که در آن همه کارِ خودشان را چه بصورت غریزی و چه از روی شعور درست انجام می دهند، در این شهر فقط یک رکن موجود است و آن خداست، خدایی که کافیست اراده کند تا اراده به انجام رسد، در این اتوپیا همه با هم برابرند و هیچکس را بر دیگری رجحان نیست مگر در شعورُ عمل، خدا در این اتوپیا تنها خالقیست که فرصتی را مهیا کرده است برای انسان و در آن نشانه هایی گذارده که انسان با کشف آن نشانه ها به مدینهء فاضله یا بهشت برین می رسد و در آن روزِ رسیدن، انسان در می یابد دوری و نزدیک به خدا عذاب یا پاداش است، که برای این دسته از آدمها خدا را عقلِ محض تعریف می کنند و دوری و نزدیک به عقل طبیعتا بلاُ پاداش تعریف می شود، در این تفکر همانطور که گفتم خدا که نمادِ عقلِ محض است، موجود است و انسانها در طول خدا بیواسطه به اندازهء شعورشان از این چشمه بهره مند می شوند، حکومت دینی در این تئوری معنا ندارد و انسانها باید به بلوغی چنان شگرف برسند که خود راهبر جوامع خویش باشند.
این تفکر متاسفانه جواب نمی دهد نه در تفکری که محمد مدعی آن است و خود را تنها پیام آور عقل یا خدا در آن معرفی می کند و نه دیگران، پس تئوری دوم شکل می گیرد که در آن پیامبر زاده می شود، پیامبر موجودیست که همچنان در طولِ خدا یا همان عقلِ محض است، با این تفاوت که او برگزیده خداست برای رساندن گفتاری که عوام که حالا طبقه ای را که بیشترین مردمانند و محتاجِ هدایت، بخود اختصاص می دهند، در این تفکر حالا مدینهء فاضله شهری نیست که در آن هستیم، جایست که قرار است بدان برسیم و طبیعتا برای رسیدن بدانجا محتاجِ راه بلدی هستیم که او بزرگتر از دیگران است اما هنوز وظیفه اش تنھا رساندنِ پیامُ راه بلدیست، نه بیشتر.
رجوع شود به مفاهیمی که در آنها خود را تنها بشری می داند که به او وحی می شود و نه بیشتر و نه کمتر از آن وحی می داند، در این جامعهء نوظهور استقبال اندکی بیشتر می شود، چرا که حال مطالب برای اکثریت فهماتر است و دیگر قشرِ اندیشمندُ صاحب نظر را بعنوان قشرِ هدف در نظر ندارد، پس اینجاست که حکومتها به مرور له یا علیه این تفکرِ جدید نظام می گیرند، این تفکر اما هنوز نیازمند اسلوب و اصولی برای حکومت کردن نیست چرا که جامعه هنوز چنین خواهشی ندارد، پس قوانینُ نظرات جدید چندان در تعارض یا تضادِ با قوانین موجود نیست بلکه بدانها در برخی موارد نقد داردُ خواستار رفورمهایی در ساختار جامعه می شود، نکته حائز اهمیتی به مرور رخ می دهد و آن اینکه تفکرِ اول در همان ابتدا نابود می گردد چرا که اصولا مردم طرفدار جامعه ای که در آن شعور بیشترُ عدالت حکمفرما باشد نیستندُ از بیخُ بن آن را نفی می کنند، در تئوری دوم هم که در آن رفرم پدید می آید، اصولا طرفدارانش از فرودستانی تشکیل می شوند که در هرم تصمیم گیری جوامع نقشی ندارند و طبیعتا این نوع کردار برایشان چندان موقعیت ساز نیست، اما تئوری سوم به مرور جایش را پیدا می کند و آن انقلاب است و تشکیل حکومت، دیگر در این تعریف خدا یا همان عقل، بشر و پیامبر در طول هم نیستند، بلکه خدا مفروضیست که تنها از دریچهء چشمان پیامبر قابل ادراک است و آنهم پیامبری که دیگر تنها پیام آور نیست، حال او پادشاهیست که صاحبِ قدرتِ دنیویُ اخرویست، یعنی فراتر از تمامی پادشاهان قرار می گیرد، اوست که قسیمِ جهنمُ بهشت می شودُ به مرور از طولِ خدا خارج شده در عرضِ او قرار می گیرد، طوری که اطاعتِ از او اطاعت از خداستُ عامل رستگاری، و مخالفتِ با او هم مخالفتِ با خداستُ مایع غبنُ هبوط، به مرور حتی از این هم فراتر می رودُ او در راس قرار می گیرد و خدا در طولِ او و ابناء بشر هم که اصولا مهم نیستند، اکثرشان نافهمُ چهارپا هستند، در این چنین تفکری به مرور حکومت پدید می آیدُ انقلاب رخ می دهد و تمامی قوانین جدید از پیلهء اندیشه شارع مقدس خارج شده، قوانین قدیم را کنار می گذارد، حتی در بسیاری موارد نافی اندیشه هایِ خود پیامبرِ سابقُ حاکمِ فعلی می شود.
در تمامی کتب مقدس که به حکومت نیز می رسند، این سه مرحله را به رای العین می توان نگریست که پدیده ای تحتِ عنوان ناسخُ منسوخ آنها را توجیه می کند و البته بادمجان دور قابچین ها نیز مردم را مقصر می دانند چرا که در زمانی آماده نبودند و در زمان دیگر آماده شده اند.
به هر حال قرآن هم این سه تفکر را در خود دارد، مرحله ای که در آن به دنبال ساختن مدینهء فاضله است در مکه که در آن محمد تنها یک پیام آور است و خدا در آن تا روز واپسین نه مجازات می کند و نه پاداش می دهد، مرحلهء دوم شامل اندکی در مکه و بخشی در مدینه که در آن تفکرِ پیامبرُ حکومت اسلامی شکل گرفته است و در مرحلهء آخر که امپراطوری اسلامی شکل می گیرد، قوانین بطور کامل جدید و رستگاری تنها از یک مسیر می گذرد.
چه بخواهیم چه نخواهیم محمد همان تئوری شاه فلاسفه را در شکلی دیگر عملیاتی می کند و بشرِ خدا باور و بعدها دین باور هنوز آنرا می پسندد و البته بشرِ خدا ناباور هم که صاحب قدرت گردید، در تعارض با این تفکر به جنگ برخاسته و با ایرادات بنی اسرائیلی می خواهد از اساس آنرا نابود کند، بدون اینکه در نظر داشته باشد، جوامع را عوام می سازند که آنها نیز از این جزئیات وهم آلود انرژی می گیرند و با آنها دنیاُ آخرتِ خویش را می سازند.
به هر روی این جنگُ جدال الی لابد ادامه خواهد داشت، خوش به حال آنان که سر آخر آرمانشهرِ اسطوره ای را در خودشان می یابند.